بود آیا که در میکده‌ها بگشایند/ گره از کار فروبسته ما بگشایند
اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند/ دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند
به صفای دل رندان صبوحی زدگان/ بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند
نامه تعزیت دختر رز بنویسید/ تا همه مغ بچگان زلف دوتا بگشایند
گیسوی چنگ ببرید به مرگ می ناب/ تا حریفان همه خون از مژه‌ها بگشایند
در میخانه ببستند خدایا مپسند/ که در خانه تزویر و ریا بگشایند...: حافظ
*
شما اهل ریائید
ای امت بدبخت بر این زرق‌فروشان/ جز کز خری و جهل چنین فتنه چرائید؟
خواهم که بدانم که مر این بی‌خردان را
طاعت به ‌چه معنی و ز بهر چه نمائید...: حکیم ناصرخسرو قبادیانی
*
ای رمیده طبع تو از ذی صلاح/ کرده ‌ای خود غیبت نیکان مباح
عالمی، گر پیرو سنت شود/ مقصدش زان پیروی، غربت شود
چون رسد وقت نماز، از جا جهد/ ترک صحبت داده، شغل از کف نهد
گوئیش: مرد ریاکاری بود/ اهل مشرب را به دل باری بود...: شیخ بهایی
*
وآن پادشه که باشد خودکامه / باشدش کارکرد به دشواری
خوبی نقیض یکدگرش باید/ یک‌جای صدق و جایی مکاری
یک‌جای سادگی و جوانمردی/ یک‌جای گربزی و ریاکاری
یک‌جای چشم‌پوشی و بی‌باکی/ یک چای بیمناکی و بیداری
در دفع خصم آنچه سزا بیند/ بایدش کار بست به ناچاری
لیکن حذر ببایدش از این سه/ بخل و دروغگویی و غداری... : ملک‌الشعرای بهار
*
دیدم که بی دریغ با رشته ی فریب
این رقعه زندگیم کوک می خورد/ داناییم به ناتوانی من افزود
دیدم که آن حقیقتت عریان ز چشم من
مکتوم مانده بود در زیر چشم باز من/ اما همیشه کور
در شهرهای پاک مقدس/ در شهرهای دور دیو و فرشته وعده ی دیدار داشتند
دیدم که رود/ رودی که یک روز پاک بود
اینک در استحاله ی سیال خویش/ تسلیم محض پهنه ی مرداب می نمود
کو یک خنده یک تبسم زیبا/ یک صوت صادقانه یک آوای بی ریا... : حمید مصدق
*
بیا از قلبمان روزی بپرسیم/ که تا حالا در این دنیا چه کردیم
بیا یک شب به این اندیشه باشیم
به فکر درد دل های شکسته/ به فکر سیل بی پیایان اشکی
که روی چشم یک کودک نشسته/ به فکر سیل بی پایان اشکی
به فکر اینکه باید تا سحرگاه/ برای پیوند یک شب دعا کرد
ز ژرفای نگاه یک گل سرخ/ زمانی مرغ آمین را صدا کرد
به او یک قلب صاف و بی ریا داد/ که در آن موجی از آه و تمناست
پر از احساس سرخ لاله بودن/ پر از اندوه دل های شکیباست
بیا در خلوت افسانه هامان/ برای یک کبوتر دانه باشیم
اگر روزی پرستو بی پناهست/ برای بالهایش لانه باشیم...: مریم حیدرزاده 
*
ریا یعنی به هر سویی دویدن/ ولی جایی خداوندی ندیدن
ریا یعنی خدا اینجا مهم نیست/ رضای صاحب دنیا مهم نیست
مهم اینجا فقط وهم و گمان است/ مهم تنها نگاه مردمان است
ریا یعنی بشر در جهل مطلق/ میان هیچ و نادانی معلق
ریا یعنی بشر در غفلتی سخت/ به دنبال سرابی چشم بد بخت... : حسین مفیدی فر
*
ای که گفتی شعر و لحن نظم چیست / یا که آیا ، می توان بی شعر زیست...
شعر، رود_ جاری_ اندیشه است/ راحت_ روح و روان را، ریشه است
ساحت_ صدق و صفا را، پیشه است/ قامت زرق و ریا را، تیشه است
شعر، فصلی از خرد، از دانش است/ یک کرانه، از هنر، از بینش است
پنجره ، بر کوچه ی آسایش است/ چشمه ای ، از زایش ست و رویش است...
شعر، یعنی آشنا با عدل و داد/ دشمن _ بد خویی و ظلم و فساد
ای بسا با شعر، یا با یک سرود/ از سر مسند ، ستمگر شد فرود...
دکتر منوچهر سعادت نوری
*
همچنین نگاه کنید به
" قلمرو ریا در ادبیات" - نوشتاری از استاد دکترمحمدعلی اسلامی ندوشن: تارنمای ايران امروز
ریا : نوشتاری در تارنمای ویکی‌پدیا
" تزویر و ریا " در سروده ها: تارنمای گنجور
" ریا " در سروده های این زمانه: تارنمای آوای آزاد
ریا در شعر فارسی: تارنمای حکیمانه