ای عجب این راه نه راه خداست/ زانکه در آن اهرمنی رهنماست
قافله بس رفت از این راه، لیک/ کس نشد آگاه که مقصد کجاست
راهروانی که درین معبرند/ فکرتشان یکسره آز و هواست...: پروین اعتصامی
*
هر دم از دستان مستان فتنه و غوغا به پاست/ کار ایران با خداست
مملکت کشتی، حوادث بحر و استبداد خس/ ناخدا عدل است و بس
کار پاس کشتی و کشتی‌نشین با ناخداست/ کار ایران با خداست...
ای مسلمانان در اسلام این ستمها کی رواست؟
کار ایران با خداست... : ملک‌الشعرای بهار
*
اي مرغ سحر چو اين شب تار/ بگذاشت زسر سياهكاري
وز نفخه ي روحبخش اسحار/ رفت از سر خفتگان خماري
بگشوده گره ز زلف زرتار/ محبوبه ي نيلگون عماري
يزدان به كمال شد پديدار/ و اهريمن زشتخو حصاري
يادآر زشمع مرده يادآر...
چون گشت ز نو، زمانه آباد/ اي كودك دوره ي طلايي
وز طاعت بندگان خود، شاد/ بگرفت ز سر، خدا خدايي
نه رسم ارم، نه اسم شداد/ گل بست، زبان ژاژ خايي
زان كس كه ز نوك تيغ جلاد/ ماخوذ به جرم حق ستايي
تسنيم+ وصال خورده ، يادآر : علی اکبر دهخدا
+ تسنيم = چشمه ای در بهشت که مقربان خدا از آن می نوشند: تارنمای واژه نامه پارسی ویکی
*
نه راحت از فلک جویم نه دولت از خدا خواهم
و گر پرسی چه می‌خواهی؟ تو را خواهم تو را خواهم
نمی‌خواهم که با سردی چو گل خندم ز بی دردی
دلی چون لاله با داغ محبت آشنا خواهم...: رهی معیری
*
و خدایی که دراین نزدیکی است/ لای این شب بوها پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب/ روی قانون گیاه... : سهراب سپهری
*
گر خدا بودم ملائک را شبي فرياد مي کردم/ سکه خورشيد را در کوره ظلمت رها سازند
خادمان باغ دنيا را ز روي خشم مي گفتم
برگ زرد ماه را از شاخه ها جدا سازند...: فروغ فرخزاد
*
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را/نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم/ به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را...
سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل
خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را...: شهریار
*
ما رایت بلند تخیل را/ بر بام این سرای تهی برافراشتیم
پیشینیان ما از یادرفتگان خدا بودند/ ما ، جان و تن به خدمت شیطان گماشتیم
ما در بهشت آدم و حوا/ ماه برهنه را که شکافی به سینه داشت
پیش از نزول باران ، در چشمه ی بلوغ شلاق می زدیم
پروانگان شوخ جوان را در دفتری سپید تر از بستر زفاف سنجاق می زدیم...: نادر نادرپور
*
اي ستاره اي ستاره ی غريب/ ما اگر ز خاطر خدا نرفته ايم
پس چرا به داد ما نمي رسد
ما صداي گريه مان به آسمان رسيد
از خدا چرا صدا نمی رسد ....: فریدون مشیری
*
با تو دیشب تا کجا رفتم/ تا خدا وانسوی صحرای خدا رفتم...
تا بهار سبزه های عطر
تا دیاری که غریبیهاش می آمد به چشم آشنا، رفتم...: مهدی اخوان ثالث
*
شبی در حال مستی، تکیه بر جای خدا کردم/ در آن یک شب خدایا، من عجایب کارها کردم
جهان را روی هم کوبیدم از نو ساختم گیتی
ز خاک عالم کهنه، جهانی نو بنا کردم...: کارو دِردِریان
*
خبر داری ای شیخ  دانا ،که من/ خدا ناشناسم ، خدا ناشناس
نه سربسته گویم دراین ره ، سخن/ نه از چوب تکفیر دارم ، هراس...: سعیدی سیرجانی
*
عجب صبری خدا دارد اگر من جاي او بودم
همان يك لحظه اول، كه اول ظلم را مي ديدم از مخلوق بي وجدان
جهان را با همه زيبايي و زشتي، به روي يكدگر، ويرانه مي كردم
عجب صبري خدا دارد/ اگر من جاي او بودم
كه در همسايه صدها گرسنه چند بزمي گرم عيش و نوش مي ديدم
نخستين نعره مستانه را خاموش آن دم ، بر لب پيمانه مي كردم...: معینی کرمانشاهی
*
بیداری ملولش را/ در قهوه خانه های/ پر دود بندری دور
از سرزمین قومی بیگانه با خدا/ تقسیم می کند... : دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی
*
هرگز جهان خراب نبوده ست این‌چنین/ دین مایۀ عذاب نبوده‌است این‌چنین
هرگز بهشت مدعیان خدا به خاک
افسانه و سراب نبوده ست این‌چنین...: محمد جلالی چیمه (م. سحر)
*
خدایِ کوچکِ من/ زیستن حکایتی ست
چون آوازی هزاران رنگ با صدای هوشیوارِ زنبورهای مست
یا چون لهجه ی غریب تنبور ست/ یا شادبانگِ مرغکی از دور ست
یا چون شکوهِ شُرشُر باران، ترانه ی هماره ی شادابی ست
زلال و بلند و پر ترانه و جاری ست و گاه، آه است
و چون آرامشِ فاخته ی عاشقِ بهار، کوتاه است.... : خسرو باقرپور
*
آشفته دل ايرانی_ مظلوم، بپرسد/ کی ؟ دوره ی پایانی این وضع، ‌روا شد
قلب_همه ی مردم_آزاده گرفته است
نا باور و درحیرت ازین صبر خدا شد: دکتر منوچهر سعادت نوری
*
کاش هر صبح، به دیدارِ تو، بیدار شدن/ تو دوا باشی و،با عشقِ تو بیمار شدن
با تو بودن همه ی عمر، نفَس در نفَس ات/ سر به گیسوی تو، از عطرِ تو سرشار شدن
مثلِ برگِ گُلِ سرخ و لبِ خورشیدِ بهار/ سِیر، از طعمِ خوشِ بوسه ی دیدار شدن...
دردِ تکرارِ شب و روز، خدایا تا کَی ؟/ خسته ام، خسته ازاین چرخه ی تکرار شدن
آرزوئی است، ولی کاش بر آید، یاغی
 دیدنِ نرگسِ نازی و گرفتار شدن: دکتر کریم سهرابی (یاغی)
*
چه دور است فردا از امروز ِ ما / گره خورده شاید  طناب ِ خدا
نه دستی بر آن ریسمان گشته بند / نه فریادی از خانه ای شد بلند
تو گویی که غم پرده ای ساخته
به قلب ِ همه  ، سایه انداخته...: داریوش لعل ریاحی
*
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر/ هیچ کس در شهر به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد/ جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند نشد: دکتر فاضل نظری
*
اینجا در جنوب هند در کنار لباس­های رنگارنگ
و سبد های خوشبوی پر از گلبرگ ­های عطرآگین و دخترکان سیه چشم
در دامن هزار خدای منتظر/ با بوی مست و مرطوب محله­ ها
دستان ملتمس به سوی این همه خدا درازتر می­شود
مغازه ­ها پر از خداست: خدای شعر/ خدای پول/ خدای عشق
خدای باران، خدای نور/ خدای هرچه هست و نیست....
این جا جنوب هند است/ شهر خود خدا و من برای دلخوشی
هر روز تندیسی از خدایان خواب رفته می خرم 
پیشکشی برای یاران آرزومندم: مهناز بدیهیان
*
مبادا، ﺁورد روزي، خدا بر من/ ترا گيرد ز من، زان روز مي ترسم
از ﺁن روزي خداگيرد ترا، از من/ من از ﺁن روز، در هرروز مي ترسم: دکتر منوچهر سعادت نوری
*
وقتي سفر آغاز يك تكرار بيهوده است/ دنيا بدون جاده ها دنياي آسوده است
ما خيمه را تكفير مي كرديم و مي خوانديم:/ نفرين به هر پايي كه راهي را نپيموده است
رفتيم و سرها ناگهان خوردند بر ديوار/ تقدير باري اين چنين بوده است تا بوده است
ما راهيان دوزخ فرداي جاويديم/ اين را خدا گفته است و شيطان نيز فرموده است
ناچار چون نيلوفري بر آب مي مانيم
با روح سرگردان و با جسمي كه فرسوده است: حسن قريبي
*
خدایانی که رویِ صحنه می ­رقصند/ حتما کشته مرده دارند
خدایانی که دورِ میله می ­رقصند، بیشتر
و هستند خدایانی که می ­رقصند ناب/ بر زانوانِ کشتۀ خویش...: الف. ماهان
*
پرده ی پندار من، نقش ونگار ماه_توست/ تو ندانی "که در این پرده چه ها می بینم" 
رقص_ شیدایی و سرمستی و امید و نشاط/ در تو و آن قد و بالا، همه جا می بینم
گفته اند حسن، همان به، که خداداده شود
وین همه حسن_ ترا من ز خدا می بینم....
دکتر منوچهر سعادت نوری
*
همچنین نگاه کنید به
خدایان یک سراینده
http://saadatnoury.blogspot.ca/2013/11/blog-post_6.html?m=0
اشاراتی به "خدا " : در زنجیری از سروده ها و ترانه ها
http://saadatnoury.blogspot.ca/2013/11/blog-post.html
*
مجموعه‌ ی گٔل غنچه‌های پندار
http://saadatnoury.blogspot.ca/2017/04/blog-post_14.html